سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بذار نعره بزنم خدا..

بذار نعره بزنم و عربده که خون داره خونم رو میخوره و ....

آی زندگی..زندگییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی..آتیشم زدی ،زنده بودن رو به جونم آتیش کردی..

صبر..

صبر..صبر...

خدا با منی؟

خدایا..به خودم و این قدرتم شک دارم..چی گذاشتی تو دلم..سنگ؟؟دل یا سنگه خدا؟

سنگ عاشق میشه؟؟ اره میشه...

همه دنیا عاشق تو هستن..ولی امروز به این باور رسیدم که دلم ،این دل کوچک من فقط سنگه.."سنگ صبوره"


سنگ صبور من کجاست؟؟ در فرسخی من...در هزار فرسخی من..


خوشا شیراز و وصف بی مثالش....

نه حضرت حافظ..برای من..

خوشا شیراز و عشق بی مثالش

خوشا شیراز و آن یار شیرین بیانش

خوشا شیراز و این مهر همیشه ..

خوشا شیراز و این شیرین بهانه

عجب افسونی این دیار دارد....


آرش ..آرش کمانگیر...آرش..آرش...این اسم همه وجودم رو آتیش میزنه...

چکارت کنم شیرینم؟؟چه کنم که دلم رو اون آخرین خبر تیکه کرد..اما هنوزم عاشقتم..اما هنوزم وقتی بی پناهی هجوم میاره سرم،دلم پر میکشه سمتت و هزاربار تمنای  حضورت رو میکنم..


چرا من این شهر رو دوست دارم؟؟شیراز رو...و بس عجیب که هرچی عزیزه برام شیرازیه...

تو وبلاگهاشون دور میزنم..

خوندن حرفاشون آتیش به روحم میزنه..چقدر درد زیاده و درمون کم..و عجیب که همشون دامن خودت رو گرفتن خدا...

امیرم،عشق پاک..

سعادت دارم...اطرافیانم انسانند و من...

خدا...چه سکوتی کردی و چه سکوتی کردم...تو سکوت باهم حرفم میزنیم نه؟؟

گاهی فکر میکنم دردهای خودم زیاده...اما وقتی بهتر نگاه میکنم...نه خدا من از خودم بی دردم و این درد عزیزانمه که به دوش قلبم سنگیم میکشم..

نگران و بی تابم..

گاهی شرمنده مهربونیات میشم..گاهی پر رویی خودم...

خدا..همیشه فکر میکنم دیوونه ام..توی ذهنم با خودم حرف میزنم..و تجسم اینکه همه اونایی که دوستشون دارم کنارم..زندگی من انگار تو ذهنم میگذره..

آی خدا..

کمک کن..نه..کمک من نه..کمک عزیزانم..

کمک آریا..هلیا،الاله ،غزل ، آرش،زهرا،شمین و محمد،یونس، پیمان...


یونس...

تو همه عزیزانم،همیشه یونس سکوت بیشتری داره..حرف کشیدن ازش سخته..میخواهم باهام حرف بزنه..نمیتونم مجبورش کنم..چرا میتونم ..اما الان نه..

یادمه اوج صمیمتمون تبریک تولدش بود...

هیچ وقت فکر نمیکردم یادآوری روز تولد و تبریکش،انقدر یک پسر رو خوشحال کنه..همیشه هم میگه تنها کسی که یادش بود منم..


از فردا برای خودم میخونم عجب صبری من دارم،اگر تو جای من بودی......


باید با اریا حرف بزنم..میترسم..یک تصمیم که میتونه در شرایطی خاص خودش بهترین راه حل باشه رو گرفته که میتونه از چاله درش بیاره و بندازه به چاه..

خدایا..نگهش دار..جوووونه...خدایا....

 

 






تاریخ : پنج شنبه 89/2/2 | 11:16 عصر | نویسنده : MoonLover | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.